امروز سه شنبه , 15 آبان 1403
پاسخگویی شبانه روز (حتی ایام تعطیل)
5,000 تومان
دانلود گلستان سعدی
دانلود گلستان سعدی
فرمت فایل: word قابل ویرایش
تعداد صفحات: 54
شرحی از فایل:
منَّت خدای را «عَزَّ و جَلَّ» که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می¬رود مُمدِّ حیات است و چون برمی¬آید مُفرَّحِ ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست و زبان که برآید - کز عهده¬ی شُکرش به درآید
«اِعمَلوا آلَ داودَ شُکراً وَ قَلیلٌ مِن عِبادیَ الشُّکور».
بنده همان بِه که ز تقصیر خویش - عُذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیاش - کس نتواند که بجای آورد
باران رحمت بیحسابش همه را رسیده و خوان نعمت بیدریغش همه جا کشیده پردهی ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفهی روزیخوران به خطای منکر نبرد.
ای کریمی که از خزانهی غیب - گبر و تَرسا وظیفهخور داری
دوستان را کجا کنی محروم - تو که با دشمن این نظر داری
فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدین بگسترد و دایهی ابر بهار را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق دربر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده عصارهی نالی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند - تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار - شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
در خبر است از سرور کائنات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتِّمه دور زمان «محمد مصطفی» «شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم قسیمٌ جسیمٌ بسیمٌ وسیم»
چه غم دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان - چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
«بلغَ العلی بِکماله کشفَ الدُّجی بِجَمالِه - حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه صلّوا علیه و آله»
هرگاه که یکی از بندگان گنهکار پریشانروزگار دست انابت به امید اجابت به درگاه خداوند برآرد ایزد تعالی در او نظر نکند بازش بخواند دگرباره اعراض کند بازش به تضرّع و زاری بخواند حق سبحانهُ و تعالی فرماید: «یا ملائکتی قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غیری فَقد غَفَرت لَهُ» دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم.
کرم بین و لطف خداوندگار - گنه بنده کرده است و او شرمسار
عاکفان کعبهی جلالش به تقصیر عبادت معترف که «ما عبدناکَ حقّ عبادتِک» و واصفان پردهی جمالش به تحیُّر منسوب که «ما عَرَفناکَ حقّ مَعرِفتِک».
گر کسی وصف او ز من پرسد - بیدل از بینشان چه گوید باز
عاشقان کشتگان معشوق¬اند - بر نیاید ز کشتگان آواز
یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده حالی که از این معامله بازآمد یکی از دوستان گفت از این بستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی گفت به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم دامنی پر کنم هدیه اصحاب را چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت.
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز - کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بیخبرانند - کان را که خبر شد خبری باز نیامد
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم - وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر - ما همچنان در اوّل وصف تو ماندهایم
ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قصبالجیب حدیثش که همچون شکر میخورند و رقعهی منشآتش که چون کاغذ زر میبرند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد بلکه خداوند جهان و قطب دایرهی زمان و قائم مقام سلیمان و ناصر اهل ایمان اتابک اعظم مظفرالدنیا والدین ابوبکر بن سعد بن زنگی «ظلّالله تعالی فی ارضه رَبِّ اِرْضَ عَنهُ و اَرْضِه» به عین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده لاجرم کافهی انام از خواص و عوام به محبت او گرایندهاند که «الناسُ علی دینِ ملوکِهم».
زانگه که تو را بر من مسکین نظر است - آثارم از آفتاب مشهورتر است
گر خود همه عیبها بدین بنده در است - هر عیب که سلطان بپسندد هنر است
گِلی خوشبوی در حمام روزی - رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری - که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گِلی ناچیز بودم - ولیکن مدّتی با گل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد - وگرنه من همان خاکم که هستم
فرمت فایل: word قابل ویرایش
تعداد صفحات: 54
شرحی از فایل:
منَّت خدای را «عَزَّ و جَلَّ» که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می¬رود مُمدِّ حیات است و چون برمی¬آید مُفرَّحِ ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست و زبان که برآید - کز عهده¬ی شُکرش به درآید
«اِعمَلوا آلَ داودَ شُکراً وَ قَلیلٌ مِن عِبادیَ الشُّکور».
بنده همان بِه که ز تقصیر خویش - عُذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیاش - کس نتواند که بجای آورد
باران رحمت بیحسابش همه را رسیده و خوان نعمت بیدریغش همه جا کشیده پردهی ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفهی روزیخوران به خطای منکر نبرد.
ای کریمی که از خزانهی غیب - گبر و تَرسا وظیفهخور داری
دوستان را کجا کنی محروم - تو که با دشمن این نظر داری
فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدین بگسترد و دایهی ابر بهار را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق دربر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده عصارهی نالی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند - تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار - شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
در خبر است از سرور کائنات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتِّمه دور زمان «محمد مصطفی» «شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم قسیمٌ جسیمٌ بسیمٌ وسیم»
چه غم دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان - چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
«بلغَ العلی بِکماله کشفَ الدُّجی بِجَمالِه - حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه صلّوا علیه و آله»
هرگاه که یکی از بندگان گنهکار پریشانروزگار دست انابت به امید اجابت به درگاه خداوند برآرد ایزد تعالی در او نظر نکند بازش بخواند دگرباره اعراض کند بازش به تضرّع و زاری بخواند حق سبحانهُ و تعالی فرماید: «یا ملائکتی قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غیری فَقد غَفَرت لَهُ» دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم.
کرم بین و لطف خداوندگار - گنه بنده کرده است و او شرمسار
عاکفان کعبهی جلالش به تقصیر عبادت معترف که «ما عبدناکَ حقّ عبادتِک» و واصفان پردهی جمالش به تحیُّر منسوب که «ما عَرَفناکَ حقّ مَعرِفتِک».
گر کسی وصف او ز من پرسد - بیدل از بینشان چه گوید باز
عاشقان کشتگان معشوق¬اند - بر نیاید ز کشتگان آواز
یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده حالی که از این معامله بازآمد یکی از دوستان گفت از این بستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی گفت به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم دامنی پر کنم هدیه اصحاب را چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت.
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز - کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بیخبرانند - کان را که خبر شد خبری باز نیامد
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم - وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر - ما همچنان در اوّل وصف تو ماندهایم
ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قصبالجیب حدیثش که همچون شکر میخورند و رقعهی منشآتش که چون کاغذ زر میبرند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد بلکه خداوند جهان و قطب دایرهی زمان و قائم مقام سلیمان و ناصر اهل ایمان اتابک اعظم مظفرالدنیا والدین ابوبکر بن سعد بن زنگی «ظلّالله تعالی فی ارضه رَبِّ اِرْضَ عَنهُ و اَرْضِه» به عین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده لاجرم کافهی انام از خواص و عوام به محبت او گرایندهاند که «الناسُ علی دینِ ملوکِهم».
زانگه که تو را بر من مسکین نظر است - آثارم از آفتاب مشهورتر است
گر خود همه عیبها بدین بنده در است - هر عیب که سلطان بپسندد هنر است
گِلی خوشبوی در حمام روزی - رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری - که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گِلی ناچیز بودم - ولیکن مدّتی با گل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد - وگرنه من همان خاکم که هستم